من یک دخترم، دختری ازتبارمهتاب! ازنسل بهار...از روزگار غنچههای نورس آمده ام، ازمیان گلبرگهای شبنم زده پگاه.
من یک زن هستم، زنی ازدیارخستگیهای پایان ناپذیر، ازسرزمین دلتنگیهای جدایی ناپذیر... من یک مادرم! مادری از جنس آب روان، ازسلولهای سخت کوههای سربه فلک کشیده! ازسرزمین آرزوهای سوخته... آری من یک دختر، خواهر، زن، همسر و مادر هستم... من دخترانگیام رادرآغوش عروسکهای کودکیام جاگذاشتم و خواهرانه برای پینههای دستان برادرم، اشک ریختم. من زنانگیام را لب تاقچه فراموشی تنهاگذاشتهام، پابه پای همسرم، تا قله افتخار زندگی آمدم وتا نهایت امید، سواربراسب صبوری تاختم! من یک مادرم؛ مادری که کمسویی چشمانش رابه وقت تب فرزندش ازیاد برد و مرهم زخمهای زانوان کودک بازیگوشش، دستان پرمهر و عاطفهاش شد. مادری که درایستگاه زندگی ماند تا به استقبال شکوفایی فرزندانش بشتابد. مادری که زمزمه قرآن وذکرنیمه شبهایش، کردارکودکانش شد. مادری که خود را به فراموشی سپرد تا آرامش را برای همسر و پارههای تنش به ارمغان بیاورد و شادی را روانه اخمهای تلخ چهره درهم کشیده همسرش! مادری که مکتب عشق و مردانگی و وفا را در چاردیواری خشتیاش بنا نهاد تا سربازانی دلیرتقدیم اسلام کندکه مرزمیهنشان برابراست بادیوارخانهاش! آری من یک مادرم. مادری ازسرزمین رویاهای حاصلخیز، ازجنگل سرخسهای استوار، ازافق آسمان نیلوفری، مادری ازجنس آفتاب...
کودکم! که امروزبرفرازنردبان ترقی ایستادی سبزوسربلند،بدان و آگاه باش که اولین پله ها، شانه های من بود و بوی دامن خستگیهایم، جوانیات ریشه درشیره جانم دارد... مرابه وقت دل تنگی هایم به خاطربیاور.
نظرات
صدیق قطبی
02 اردیبهشت 1393 - 04:45درود بر نویسندهی گرامی نگاشتهی متاثرکننده و جانسوزی بود. سپاس از شما
نارنج بایزیدی اذز
19 اردیبهشت 1393 - 07:36عالی بود.دستتان درد نکنه
امید
07 فروردین 1394 - 09:06بسیار زیبا، تاثیر گذار، روان و دلنشین بود درود بر شما بانوی آزادی سرزمینم.